همراز

تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !

 

* دلبرم در مذهب ما بی وفائی کار نيست / شمع اگرعاشق نباشد تا سحر بيدار نيست . . .
 
*  سکوت سرد فاصله ها تنم را مي لرزاند ، به ياد روز هايی که بودنت را نفهميدم . . .
 
* چشمام غرق اشک ، دلم غرق خون ، تو چه میدانی از دريائی که مي جوشد از درون
برای بودن تو . . .
 
* باران را بهانه کردم و گريستم / تا کسی نداند گرفتار کيستم . . .
 
* تا توانی در جهان همراه اهل درد باش / يا مبر نامی ز مردی يا حقيقت مرد باش . . .
 
* تبسم را نمي توان خريد نه به گدائی ، نه به زور ستاند و نه دزدید . . .
 
* تفاله های چايت رابراي من نگه دارآنها بهترين خاطره رااز لب هايت به يادگاردارند...
 
* مي نويسم تا فراموش كنم
 
نوشتن براي فراموش كردن است نه براي به ياد آوردن
 
* ياری که داد بر باد آرام و طاقتم را، ای وای اگر نداندقدر محبتم را...
 
* پرسيد يكی كه عاشقی چيست؟ گفتم چو ما شوی بدانی....
 
* مردم اين زمونه مثل گل انارن ، از دور جلوه دارند از نزديك بو ندارند.
 
* هر كس بد ما به خلق گويد ما ديده به بد نمی خراشيم ما خوبيه او به خلق گوييم تا هردو دروغ گفته باشيم
 
* حضور هيچ در زندگی ما اتفاقی نيست ، خداوند در هر عضوی رازی نهان کرده برای کاملکردن ما . خوش آن روزی که دريابيم راز اين حضور را...

* روي يک طاقچه سنگی/ ميون دو قاب رنگی /بودن من وتوبا هم/ داره تصوير قشنگی /عکس تو تو قاب خاتم/ در حصار خالی از غم /حتی در مرگ تن من/ نمی گيره رنگ ماتم.

* سلام. خوش آمدی. هرچند خيلی دير شده. فقط قبل از وداع هميشگی، بيا اينجا مقابلم بنشين، می خواهم يک دقيقه سکوت کنيم. به احترام تمام لحظه هايی که در انتظار پاسخ تو مردند.

* هر ثانيه که می گذرد چيزی از تو را با خود می برد. زمان غارتگر غريبی است،همه چيز را بی اجازه می برد. تنها يک چيز را هميشه فراموش می کند:
"حس دوست داشتن تو را"

*
تو دريا بودي و من قايقی خرد، که هر جا خواست امواجت مرا برد، دلم پارو زنبيچاره ای بود، که در امواج عشقت يک شبی مرد.
 
 
 
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در27 / 1 / 1389برچسب:,ساعت 18:2توسطسارا|

 

باز گشتی وجود ندارد
 
آنچه رفته است رفته است
 
و آنچه از ما باقی مانده است باقيست
 
هرچند كه دوستش نداريم
 
امروز صدايت را....
 
خنده هايت را....
 
دوست نداشتم
 
امروز دوستت نداشتم

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در14 / 1 / 1389برچسب:,ساعت 15:1توسطسارا|

 

شايد زندگی آن جشنی نباشد كه ارزويش را داشتی
 
اما حال كه به آن دعوت شده ای
 
تا می توانی زيبا برقص

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در14 / 1 / 1389برچسب:,ساعت 14:55توسطسارا|

                                                                     

من نه عاشق هستم....

و نه محتاج نگاهی كه بلغزد بر من....                                 

من خودم هستم و يك حس غريب ....

كه به صد عشق و هوس می ارزد....


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در14 / 1 / 1389برچسب:,ساعت 14:51توسطسارا|

اشك تنها چيزی است كه چون از چشم می افتد عزيز مي شود

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در14 / 1 / 1389برچسب:,ساعت 14:44توسطسارا|

يك شبی مجنون نمازش را شكست.

بی وضو در كوچه ليلی نشست.

عشق آن شب مست مستش كرده بود.

فارغ از جام الستش كرده بود.

گفت : يا رب از چه خارم كرده ای؟

بر صليب عشق دارم كرده ای؟

مرد اين بازی دگر من نيستم.

اين تو و ليلی تو من نيستم!

گفت : ای ديوانه ليليت منم!

در رگت پنهان و پيدايت منم!

سالها با جور ليلی ساختی.

من كنارت بودم و نشناختی...

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در4 / 1 / 1389برچسب:,ساعت 21:54توسطسارا|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna