همراز

تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !

 

                                دل شیشه و چشمان تو هر گوشه  برندش                     
    
مستند مبادا که به شوخی شکنندش
 
 
 
گرم حرف دگران بود چو او را دیدم
 
شد خجل گفت که احوال تو می پرسیدم
 
 
 
شکست عهد من و گفت هر چه بود گذشت
 
به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت
 
 
 
دست او گرچه به دوش دگران بود ولی
 
دل ما نیز در آن معرکه با او رقصید
 
 
 
با رقیبان سخن از کشتن من می گوید
 
کشتن این است که با غیر سخن می گوید
 
 
 
ادب عشق تقاضا نکند بوس و کنار
 
دو نگه چون به هم آمیخت همان آغوشست
 
 
 
یا بوسه یا دشنام ده این عاشق ناکام را
 
دل دوست دارد از لبت هم بوسه هم دشنام را
 
 
 
فریاد که در کنج لب آن خال سیه را
 
دل دانه گمان کرد و ندانست که دام است
 
 
 
 
صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
 
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در25 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 17:54توسطسارا|

 

اين روزها كه مي گذرد شادم...

 اين روزها كه مي گذرد شادم كه مي گذرد اين روزها...

اين روزها....

شادم...

كه مي گذرد....

 

 

كي مي شود روشن به رويت چشم من.كي؟

وقت گل ني بود هنگام رسيدن؟

دل در خيال رفتن و من فكر ماندن

او پخته راه است و من خام رسيدن

 

 

در شهر شما باري اگر عشق فروشيست

هم غيرت آبادي ما را نفروشيد

يك عمر دويديمو لب چشمه رسيديم

اين هروله سعي و صفا را نفروشيد

 

                                                                                  قيصر امين پور

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در21 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 20:5توسطسارا|

 

به اندازه چای داغ شب های امتحان دوست دارمت،

اما اضطراب نمی گذار
د  .....

نه گرمایت را حس کنم، نه آرامشت را...

  

 نیا باران
زمین جای قشنگی نیست

من از اهل زمینم، خوب می دانم
گه گل در عقد زنبور است
ولی از یک طرف، پروانه را هم دوست می دارد

نیا باران

 

 

درد من تنهایی نیست بلکه مرگ ملتی است

 

که گدایی را قناعت و بی عرضگی را صبر

و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می دانند

 

اسکیمو:اگر من چیزی درباره خدا و گناه ندانم آیا باز هم به جهنم می روم؟

کشیش:نه،

اگر ندانی نمی روی.

اسکیمو:پس چرا می خواهی این ها را به من بگویی.؟

(آنی دیلارد)

 

 

 

رفتم که نبینی پریشان شدنم را /غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را 

 

در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم /تا تو نبینی غم تنها شدنم را

 

 

از  درد  سخن گفتن  و  از  درد  شنیدن با مردم  بی  درد  ندانی که چه دردیست...!!!   

 

 

 

 

 

 

  


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در15 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 11:51توسطسارا|

 

 
 
تنها جايي که حجاب داشت هنگام نماز خواندن بود.گويا تنها کسي که به او محرم نبود خداوند بود
 
 
 
می دونی قشنگی زندگی به چیه؟ به اینه که خودت بی خبر باشی و یه وجود دیگه برای تو با خدا راز و نیاز
 
اینجا سرزمین آدم‏هایی مارک‏دار است که لباس زیر کهنه و سوراخ می‏پوشند
 
 
دنیا چقدر کوچک می شود آن لحظه که سخت مرا در آغوشت می فشاري
 
 
 
 
 
روزی وسعت دلم پهنایی نداشت اما امروز دلم در دستان کوچکم جای می گیرد
 
 
 
در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت میکرده و یکی از بچه های کلاس اول دبستان از معلمش پرسیده مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا او را از بهشت بیرون نکرد؟ معلم گفته بله همینطوره. شاگرد گفته پس چطور توانسته دوبارهوارد بهشت و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟ معلم فقط سکوت کرده و هیچ چیزی برای گفتن نداشته. کسی جوابی دارد؟؟؟!!!...
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در5 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 18:5توسطسارا|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna