همراز

تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !

 

ديگه امشب ، آخرين باره كه من

دست گرمتو ، توو دستام مي گيرم

آخرين باره كه من ، با يه دنيا آرزو

واســــــه چشمــــــات ميميـــــــرم

چشم تو ، خودش داره ميگه برو

ميرم اما ، مي دوني دوست دارم

هر جاي دنيا باشم ، هر چقدر تنها باشم

نمي تونم ، مثل تو سرد و بي وفا باشم

مي دونم واسه رسيدن به تو دير اومدم

توو چشـــات دنبـــــال تقديــــر اومـــدم

مي دونم من نبودم ، قلبتو دادي به كسي

هنوزم يــــكم واســــــش دلـــواپــــــسي

حالا كه دارم مي رم ، كاش يه بار نگام كني

من به اينم راضـــيم كه فقـــط دعـــام كنـــي

مي رم اما ، آخر راه من و تو ، اين نبود

آخر عاشقيمون ، اين همه نقطه چين نبود

اگه مهربون تر از تو سر راه من بياد

به دلم نميشينه ، قلب من تو رو مي خواد

حرف آخرم بگم ، حالا كه دارم مي رم

هميشه با خاطرت مي مونم تا بميرم


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در24 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 2:20توسطسارا|

 

دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.

پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:

لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم

و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!!

ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.

من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست


باعشق : روبرت

دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد،

از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسي از نامزد،

برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند

و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش،

در يک پاکت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي کند،

به اين مضمون:

روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم،

لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جدا کن و بقيه را به من برگردان .....


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در19 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 14:32توسطسارا|

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند!...

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.

می تواند تنها یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی!

برای ازدواجش (در هر سنی) اجازه ولی لازم است.

و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی...

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو...

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی!

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر؟

و هر روز او متولد می شود, عاشق می شود, مادر می شود, پیر می شود و می میرد...

و قرن هاست که او, عشق می کارد و کینه درو می کند.

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت,

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش,

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و دردهای منقطع قلب مرد,

سینه ای را به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند.

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالا مال از درد...!

و این رنج است.

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در19 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 13:46توسطسارا|

 

 
 
 
و من خواهان آغوشی ام بالاتر
از یک هم آغوشی ساده ! به دنبال آرامش
دوست داشتن و دوست داشته شدنم!
 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در18 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 3:32توسطسارا|

نان ندارد...

 

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم

یا سیل میبارد و یا باران ندارد

بابا انار و سیب نان را می نویسد

حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا هم کلاس اولی هاست

هی مینویسد این ندارد آن ندارد

ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد.

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در12 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 17:51توسطسارا|

 

از جهنم چه باک 
 
من که با آتش تنت سوخته ام. 
 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

از جهنم چه باک 

 

من که با آتش تنت سوخته ام. 

 

 

 

 

 

 
 

 

فرقی ندارد توی کدوم فصل سال باشی

 

توی آغوش ِتو همیشه تابستان است 

 

 

 

 

 

 
 

وقتی قهر می کنیم یک جوری میاد می خوابه که حتی یک ملکول از لباسش هم بهم نخوره.

 

 منم یک جوری پیشش می خوابم که فاصله مون همون یک ملکول بیشتر نباشه.

 

 هرچی اون بیشتر دقت می کنه من هم  بیشتر دقت می کنم.

 

 
 

 

آدم ها آن قدر زود عوض می شوند..

 

آن قدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی

 

و ببینی چند دقیقه فاصله میان دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است

 

 

 

 

 
 

 

پرنده لب تنگ ماهي نشسته بود ، و به ماهي نگاه ميکرد

 

و مي گفت : سقف قفست شکسته چرا پرواز نمي کني

 

 
 

 

 

.    تو رو دوست ندارم ...

 

دوست ندارم . . .

 

اما نمیدونم چرا وقتی نیستی غصه ام میگیره !

 

 

 
 

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در12 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 18:11توسطسارا|

 

 

باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم

من می توانم! می شود! آرام تلقین می کنم.

حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود!!

فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم.

من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین!

خود را برای درک این صدبار تحسین می کنم.

کم کم ز یادم می روی این روزگارو رسم اوست!

این جمله را با تلخی اش صدبار تضمین می کنم.

 

 


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟


بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

 

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی


سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست


من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم


دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار


این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند


درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر


راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

بی مونس و تنها چرا ؟

تنها چرا ؟ حالا چرا

                                                                          "استاد شهریار"

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در7 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 13:24توسطسارا|

 

 
 به این نتیجه می رسم که جهنم رنج موجودی
 
است که توان دوست داشتن ندارد
 
 
 
 
 
کدام آسیاب بی نوبت گشت؟
 
که بی نوبت گشتی رفتی؟
.
.
منصور اوجی
 
 
 
 
غم ما هم غم نیست
 
غم ما را از دل
 
 استکان عرق شیشه آبجویی می شوید
 
غم ما هم غم نیست
 
گرچه پیوسته به هم می گوییم که غم ما کم نیست...!
 
 
 
 
ما در دل نگشاییم به روی همه کس
 
این دل توست که در وی همه کس می گنجد
 
 
  
 
عصای موسی مار می شود تا هدایتم کند،

من اما با عصا و عینک و بوف کور هم هدایت نمی شوم

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در5 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 19:28توسطسارا|

 

دو دانشجو

 
توی یک دیوار سنگی دوتا پنجره اسیرن

« دوتا عاشق، دو تا تنها یکی شون تو یکی شون من »

                                                        



تو یه دانشگاه گنده

دوتا دانشجو اسیرن

دوتا بدبخت ، دوتا مشروط

یکی شون تو یکی شون من


درسا سنگینه و سخته

درسایِ کشکی ناجور

شده برج زهر ماری

واسه دانشجوی مجبور


همیشه مشروطی بوده

بـین ترمای من و تو

باهمین خیطی گذشته

« شب و روزایِ من و تو »



ما باید یه جوری درریم

جایی لیسانس ُو بگیریم

واسه ما مشروطی مرگه

ما تِلِپ بشیم می میریم



...کاشکی دانشگاه خراب شه

« من وتو باهم بمیریم»

تو یه دانشگاه دیگه

درسای خوبی بگیریم



شاید اونجا دیگه استاد

با دانشجو بد نباشه

واسۀ درس خوندنامون

مشروطی یه سد نباشه



ماباید یه جوری در ریم

جایی لیسانس ُبگیریم

واسه ما مشروطی مرگه

ما تِلِپ بشیم می میریم 
 

برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در5 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 19:14توسطسارا|

 

      

           دوست دارم بابایی

" روزت مبارک "

 

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در5 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 19:6توسطسارا|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna