همراز

تا خدا هست به غم وعده ی این خانه مده . . . !

به اندازه ی باورهای هر کسی ، با او حرف بزن

بیشتر که بگویی تو را احمق فرض خواهد کرد

نظرات شما عزیزان:

بشار

ساعت13:05---9 آذر 1390

چه چیزی با ارزش تر است ؟

بانوی خردمندی در کوهستان سفر می کرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آب پیدا نمود . روز بعد به مسافری رسید که گرسنه بود .
بانوی خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود . مسافر گرسنه سنگ قیمتی را در کیف بانوی خردمند دید و از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد .
بانو هم بی درنگ سنگ را به او داد . مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روی کرده بود از خوشحالی سر از پا نمی شناخت .
او می دانست که جواهر به قدری با ارزش است که تا آخر عمر می تواند به راحتی زندگی کند . اما بعد از چند روز مرد مسافر به راه افتاد تا هر چه زود تر آن بانو را پیدا کند .
سرانجام او را یافت و سنگ قیمتی را پس داد و گفت : می دانم این سنگ چقدر با ارزش است اما آن را به تو پس می دهم با این امید که چیزی ارزشمند تر از آن به من بدهی .
اگر می توانی آن محبتی را به من بده که به تو قدرت داد تا این سنگ را به من ببخشی !!!

بشار

ساعت10:46---9 آذر 1390

سلام سارا جان

امروز نیومدی ؟

منتظرم ...

بشار

ساعت9:37---7 آذر 1390

[وب سایت] - [ایمیل]

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو بوده به دیگران برسد

بشار

ساعت9:11---7 آذر 1390

[وب سایت] - [ایمیل]

سلام من اومدم
چه خبر ؟

بشار

ساعت8:22---6 آذر 1390

[وب سایت] - [ایمیل]

اگه دوست داشتن و محبت کردن جرمه آره من اقرار می کنم که کثیف ترین , پلیدترین آدم روی زمینم !

بشار

ساعت8:56---5 آذر 1390

[وب سایت] - [ایمیل]

سلام و صبح بخیر
واقعا پستهات خیلی قشنگه !
نظر دوستان رو هم دیدم خوشحال شدم ...
وب بی نظیری داری ...
همیشه شاد و موفق باشی ...

روزی روزگاری انسانیت

ساعت8:39---5 آذر 1390

[وب سایت]

سلام سارا جان!خوبی؟
مرسی که سر زدی!شرمنده که دیر به دیر میام!این روزا که من نیستم مثل اینکه فقط شما دوستی و میای!باقی که حتی یه سری نمیزنن!شاید برا این باشه که من نمیتونم بهشون سر بزنم مثل قبل.
پستاتم خوندم!خیلی قشنگ بودن